مزیت های تنها سفر نکردن
به گزارش وبلاگ عکس، تنها سفر کردن یا همسفر داشتن؟ کدام یک از نظر شما بهتر است؟ بسیاری تنهایی را توصیه می نمایند اما در این مطلب با تجربیات فردی آشنا می شویم که از مزیت های تنها سفر نکردن می گوید.
اخیرا بسیاری از مقاله ها و مطالعات، مردم، بخصوص خانم ها را به تنها سفر کردن تشویق می نمایند. دانشمندان ثابت نموده اند که تنها سفر کردن برای سلامت شما مفید است. این کار باعث بالا رفتن اعتمادبنفس، ایجاد فرصت های لازم برای آزادی و کشف خود می گردد. یک پروفسور استرالیایی که با 24 نمونه شرکت نماینده که به تنهایی سفر نموده اند مصاحبه نموده و دریافته که برای بیشتر آن ها این سفر بسیار مثبت بوده است.
من همواره با سفر خانم ها به تنهایی موافق بودم و هرگاه آن ها را دیدار می کردم به این نوع سفر تشویقشان می کردم و به عنوان یک زن توریست همواره از استقلالم احساس غرور می کردم. من در شهرهایی زندگی نموده ام که هیچکس من را نمی شناخت و به تنهایی سفرهای کوچکی نیز داشته ام. این سفرهای کوچک همواره راحت و قابل کنترل هستند. اما، به عنوان یک فرد مستقل باید بگویم که سفر با والدین نیز همان میزان ارزشمند است. در واقع بیشتر پیشرفت و رشد شخصیتی من در سفرهای انفرادی رخ ندادند بلکه زمان هایی بودند که با دیگران سفر نموده ام.
این 5 مورد تجربیاتی هستند که از تنهایی سفر نکردن بدست آورده ام:
1- حضور دیگران باعث شد تا چیزهایی را تجربه کنم که بدون آن ها هرگز انجامشان نمی دادم
مردم معمولا تنهایی سفر کردن را دوست دارند زیرا از تاثیراتی که دیگران بر آن ها می گذارند دور می مانند، اما گاهی این تاثیرات می تواند عالی باشد.
من باید از همسفرهایم بابت بسیاری از علایقی که اکنون باافتخار از آن خود می دانم تشکر کنم. همسفرهایم من را با صخره نوردی، اسکی، فرهنگ قهوه و انواع نوشیدنی ها آشنا کردند. آن ها من را مجبور کردند بجای اتومبیل، تا شهر مورد نظر در برف دوچرخه سواری کنم. آن ها لذت گشتن تمام روز برای پیدا کردن یک کیک عالی را به من نشان دادند، بعلاوه گذراندن یک عصر در نیویورک و گشتن در پی گالری های هنر چلسی و پس از آن قدم زدن در پارک های لاین (High Line). آن ها کتاب های بی نظیر، فیلم های عالی، هنرمندان بزرگ، و راه های خوبی برای گذراندن شنبه را به من نشان دادند.
پارک High Line
اگر چنین همسفرانی نداشتم ممکن بود هیچوقت این فعالیت ها یا علایق را یا کشف نمی کردم یا اعتمادی به انجامشان نمی یافتم اما وجود آن ها در کنارم باعث شد تا برای اولین بار تمام آن ها را انجام دهم و لذت ببرم. آن ها من را با تجربیاتی آشنا کردند که تا پیش از آن فکر می کردم غیر قابل انجام باشند یا اصلا برای من نباشند. از هیجان آن ها بسیار هیجان زده می شدم و متوجه شدم چه بسیار چیزهایی وجود داشته اند که حتما باید با تشویق دیگران با آن ها روبه رو می شدم.
2- با کسانی هم صحبت شدم که اگر در خانه بودم هرگز این اتفاق نمی افتاد
زمانی که همراه با گروهی از دختران اهل سیاتل، نیویورک و مینه سوتا به آفریقای جنوبی سفر کردم، لحظاتی بود که دور هم جمع می شدیم، خوراکی می خوردیم، و تعریف می کردیم که چطور موزامبیک هر کدام از ما را برای سفر به سوی خود کشانده است. همه ما ماه ها قبل از سفر یکدیگر را می شناختیم اما هرگز آنچه را حین سفر با هم درمیان گذاشتیم به هم نگفته بودیم. اگر موزامبیک افکار نو را در سر ما نمی انداخت و ما را به هم مرتبط نمی کرد، احتمالا هیچوقت از زندگی شخصی خود با یکدیگر سخن نمی گفتیم.
3- فهمیدم که چطور دو نفر می توانند از یک مکان تجربیات و دیدگاه های مختلفی داشته باشند و اینکه این کاملا عادی است
بعضی از روزهای مورد علاقه من هنگام سفر به آمریکای جنوبی با برترین دوستم، روزهایی بود که هر یکجداگانه و آنطور که هرکدام دوست داشتیم به هر کجا که مایل بودیم می رفتیم و فقط برای صرف شام یا نوشیدن قهوه یا به اشتراک گذاشتن تجربیات خود از آن روز دور هم جمع می شدیم. داستان های ما اصلا شبیه به هم نبودند. احساسی که اکوادور در من ایجاد نموده بود اصلا شبیه احساس دوستم نبود. اما این دقیقا همان چیزی است که سفر را برایم مجذوب کننده نموده بود: عکس العمل های متفاوتی که فکر های ما نسبت به یک چیز یکسان نشان می داد.
سفر با افراد مختلف (یا دیدار افراد مختلف) بعلاوه این فرصت را به من داد تا مکان های بسیاری را علاوه بر دید خود، از دیدگاه های مختلف دیگری نیز ببینم. از اینکه ایتالیا را از دید یک همسفر ویسکانسینی می دیدم بسیار برایم جالب بود. از اینکه شامونی (روستایی در ناحیه رون آلپ فرانسه، که معروفیت آن بخاطر بازی های المپیک زمستانی سال 1924 است) را همراه با یک زوج اسنوبردسوار که به من اجازه دادند تا در آپارتمانشان اقامت کنم تجربه می کردم بسیار شاد بودم. تجربه سفر به فیلادلفیا همراه با هم خوابگاهی ام که الان خبرنگار رادیویی است را بسیار دوست دارم. این تعاملات باعث می شد تا فرصتی بیابم و تجربه خود را از قاب دوربین های مختلف دیدن کنم.
4- از احتیاجهای خود بیشتر مطلع شدم
تنها سفر کردن باعث می شد تا بایستم، صداهای بیرونی را سرکوب کنم و در آخر با خود بگویم: این چه کاری است که می خواهم انجام دهم؟. این واقعا موقعیت نابی است تا احتیاجهای خود را به یاد آورم. اما سفر با دیگران به من ابراز احتیاجهایم را آموخت. تنها سفر کردن باعث شد آن ها را بشناسم؛ سفر با دیگران باعث شد تا یاد بگیرم چطور با آن ها ارتباط برقرار کنم. یاد گرفتم چطور زمانی که به خواندن روزنامه و ارتباط دوباره با دنیای واقعی احتیاج دارم از جستجو و اکتشاف دست بکشم. یادگرفتم چطور زمانی که همسفرم در حال ورزش کردن است من عصر را در کافه بگذرانم. وقتی با یک گیاه خوار سفر کردیم یاد گرفتیم چه موقع با هم و چه موقع تنهایی غذا بخوریم.
با این حال این شیوه همواره عملی نبود. بعلاوه سفر با دیگران این را به من آموخت که حواسم باشد دچار این الگو نشوم که از یک طرف تسلیم خواسته های همسفرم و از طرف دیگر بعدا باعث رنجش او شوم. یاد گرفتم چطور هر روز با احتیاجهایم روبه رو شوم، صدای آن ها را بشنوم و بدون ایجاد درگیری راه حلی برایشان پیدا کنم.
5- یکی از کلیدی ترین ارزش هایم را در تمام روابط آموختم
در سفر به انگلیس با زنی آشنا شدم که می گفت: همسر ایده آل من در زندگی همواره در کنار من است اما همچنان بدون او سفر می کنم. این همان چیزی است که در سفر با دیگران ممکن است احساس کنید و همان چیزی که امیدوار بودم در روابطم داشته باشم.
سفر کردن به من آموخت که زمانی که دو نفر با هم به مسافرت می روند، با وجود قول و قرارهایی که بینشان بسته می گردد و باید به آن ها متعهد باشند، اما باعث نمی شوند شما مجبور باشید بخاطر شرایط و موقعیت خود را قربانی کنید. همواره راهی وجود دارد که نه تنها هر دو را کاملا حمایت می نماید بلکه به احتیاجهای شما نیز پاسخ می دهد. همواره راهی هست که در کنار کسی قدم بزنیم درحالی که در مسیر خود هستیم.
منبع: کجارو / matadornetwork.com